سلام...
میخام از یه موضوعی بنویسم که کلمات از وصف بزرگیش عاجزن...
بخاطر همین فقط به چند عکس نوشته ی زیبا بسنده میکنم...
به امید اینکه حق مطلب ادا بشه...انشاالله...
راستی الان یاد یه خاطره افتادم...یاد بچگی هام..زیارت امام رضا...پنج-شش ساله م بود که پدرم من و برادرم و میذاشت رو شونه هاش و ما رو میبرد پابوس آقا...هیچوقت یادم نمیره اون تلاشی که میکردیم که دستمون به ضریح برسه و بابام ما رو تشویق میکرد که بوس یادتون نره بوس هم بکنید
من و داداشمم از سر و کول ملت میرفتیم بالا تا حرفای بابا رو عملی کنیم...
آخی...یادش بخیر
قربون اون شونه هات بابایی...قربون دستای مردونه ت بابایی..
قربون خنده هات...اخمات...
میخام روز پدر علاوه بر دستات،شونه هاتم ببوسم...قربون کل وجودت..
همیشه باش...میدونم محاله..اما فرض محال که محال نیست بابای خوبم...
تن همه ی پدرا سلامت و روح همه ی پدرای رفته شاد.
و در آخر میلاد مرد مردان ،مولای متقیان،علی(ع) بر همه ی شما عزیزان مبارک باد*
یادم باشه و یادتون باشه و یادمون باشه که کم نذاریم واسه باباهامون...
ببینم چکار میکنیما...
«یاعلی»